عشق و عرفان

ای عشق دوعالم ز رُخَت مست و خرابند

۱۴ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۱ ثبت شده است

غزل749

ز نظر اگر چه دوری، شب و روز در حضوری
ز وصال شربتم ده که بسوختم ز دوری

منم و شبی و گشتی به خرابه های هجران
که عظیم دور ماندم ز ولایت صبوری

چو به اختیار خاطر غم عشق برگزیدم
ز جفا هر آنچه آید بکشیم از ضروری

من اگر هلاک گردم، تو چه التفات داری؟
که ز غفلت جوانی به کرشمه غروری

نه خیال بر دو چشمم، نه یکی هزار منت
که توام ز دولت او شب و روز در حضوری

چمن اینچنین نخندد، تو مگر بهشت و باغی
بشر اینچنین نباشد، تو مگر پری و حوری

گذری اگر توانی به بهار عاشقان کن
که ز اشک من به صحرا همه لاله است و سوری

به شب فراق خسرو چو چراغ سوخت آخر
شبش ار چه تیره تر شد، به چراغ از تو نوری

امیر_خسرو_دهلوی

۰۷ ارديبهشت ۰۱ ، ۲۲:۵۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی شمسی

غزل748

از حجاب عشق محروم از گل روی توایم
ورنه ما صد پیرهن محرم تر از بوی توایم

گر به ظاهر چون نگاه از چشم دور افتاده ایم
هرکجا باشیم در محراب ابروی توایم

گرچه در چون غنچه بر روی دو عالم بسته ایم
چشم بر راه نسیم آشنا روی توایم

ما ز چشم پاک، چون آیینه بر بزم حضور
بر سر دست تو و بر روی زانوی توایم

نیست ما را در وفاداری به مردم نسبتی
دیگران آبند و ما ریگ ته جوی توایم

سنگ را هرچند با گوهر نمی سنجد کسی
قدر ما این بس که گاهی در ترازوی توایم

کیست تا چون سایه ما را جز تو برگیرد ز خاک؟
بر زمین افتاده بالای دلجوی توایم

سرکشان عشق را در کاسه سر خاک کن
ورنه ما پیوسته زیر تیغ ابروی توایم

ما که چون شبنم ز گل بالین و بستر داشتیم
این زمان از غنچه خسبان سر کوی توایم

ما که صائب ره به حرف آشنایان بسته ایم
گوش بر آواز حرف آشنا روی توایم

صائب_تبریزی 

۰۷ ارديبهشت ۰۱ ، ۲۲:۴۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی شمسی

غزل 746

زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم
ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم

می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر
سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم

زلف را حلقه مکن تا نکنی در بندم
طره را تاب مده تا ندهی بر بادم

یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم
غم اغیار مخور تا نکنی ناشادم

رخ برافروز که فارغ کنی از برگ گلم
قد برافراز که از سرو کنی آزادم

شمع هر جمع مشو ور نه بسوزی ما را
یاد هر قوم مکن تا نروی از یادم

شهره شهر مشو تا ننهم سر در کوه
شور شیرین منما تا نکنی فرهادم

رحم کن بر من مسکین و به فریادم رس
تا به خاک در آصف نرسد فریادم

حافظ از جور تو حاشا که بگرداند روی
من از آن روز که دربند توام آزادم

حافظ 

 

۰۶ ارديبهشت ۰۱ ، ۲۲:۴۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی شمسی

غزل745

ز زلفت زنده می‌دارد صبا انفاس عیسی را
ز رویت می‌کند روشن خیالت چشم موسی را

سحرگه عزم بستان کن صبوحی در گلستان کن
به بلبل می‌برد از گل صبا صد گونه بشری را

کسی با شوق روحانی نخواهد ذوق جسمانی
برای گلبن وصلش رها کن من و سلوی را

گر از پرده برون آیی و ما را روی بنمایی
بسوزی خرقهٔ دعوی بیابی نور معنی را

دل از ما می‌کند دعوی سر زلفت به صد معنی
چو دل‌ها در شکن دارد چه محتاج است دعوی را

به یک دم زهد سی ساله به یک دم باده بفروشم
اگر در باده اندازد رخت عکس تجلی را

نگارینی که من دارم اگر برقع براندازد
نماید زینت و رونق نگارستان مانی را

دلارامی که من دانم گر از پرده برون آید
نبینی جز به میخانه ازین پس اهل تقوی را

شود در گلخن دوزخ طلب کاری چو عطارت
اگر در روضه بنمایی به ما نور تجلی را


عطار

۰۴ ارديبهشت ۰۱ ، ۲۱:۳۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی شمسی