عشق و عرفان

ای عشق دوعالم ز رُخَت مست و خرابند

۲ مطلب با موضوع «شعر» ثبت شده است

غزل 5

عاشقی درد است و درمان نیز هم
مشکل است این عشق و آسان نیزهم

جان  فدا باید به این دلدادگی 
دل که دادی میرود جان نیز هم

 دامن از خار تعلق باز چین        
باز گردد گل به دامان نیزهم

در نمازم قبله،گاهی پشت و روست  
کافر عشقم،مسلمان نیزهم

 عشق گفت از کفر و دین خواهی کدام
گفتمش این خواهم و آن نیز هم

بی سروسامان شوی در پای عشق
تا سرت بخشند و سامان نیز هم

 ساقی ما چون می اندر خمره پخت
میدهد جامی به خامان نیز هم

شهریارا،شبچراغی یافتی 
چشم و دلها کُن چراغان نیز هم...

#شهریار 

۲۵ تیر ۰۰ ، ۱۵:۲۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی شمسی

غزل 4

کس به چشمم در نمی‌آید که گویم مثل اوست
خود به چشم عاشقان صورت نبندد مثل دوست

هر که با مستان نشیند ترک مستوری کند
آبروی نیک نامان در خرابات آب جوست

جز خداوندان معنی را نغلطاند سماع
اولت مغزی بباید تا برون آیی ز پوست

به بنده‌ام گو تاج خواهی بر سرم نه یا تبر
هر چه پیش عاشقان آید ز معشوقان نکوست

عقل باری خسروی می‌کرد بر ملک وجود
باز چون فرهاد عاشق بر لب شیرین اوست

عنبرین چوگان زلفش را گر استقصا کنی
زیر هر مویی دلی بینی که سرگردان چو گوست

سعدیا چندان که خواهی گفت وصف روی یار
حسن گل بیش از قیاس بلبل بسیارگوست

#سعدی

۲۵ تیر ۰۰ ، ۱۵:۱۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی شمسی