مدتی هست که ما سخت گرفتار  توایم
روز و شب چشم براه سر بازار توایم

غـــزلی ساز نمودی و دلم کوک تو شد
آخـــرین بیت غزل روی لب  تار توایم

هی مرا منع نمودند ز چشمان سیاه    
این عیان بود که ما طالب دیدار توایم

شعر گفتی که مرا از سر خود  بازکنی
بخدا  تا  ابدالدهر  گــــرفتار  توایم

انک اندک دل ما بردی و در گوشه عشق
اندک اندک بزنی جــمله هوادار توایم

نغمه ساز تو تا تــــنگه شیراز رسید
حافظم گفت که ما مست ز اشعار توایم

تو عزیزی و عزیز دل ما خـواهی بود
ما که یک عمر در این برهه گرفتار توایم

هر چه که ناز کنی ما به تو مشتاق تریم
یوسف مــصری و ما نیز خریدار توایم

#عرفان