مایه ی حُسن ندارم، که به بازار من آئی
جان فروش سرِ راهم ، که خریدار من آئی
گلشن طبع من آراسته از لاله و نسرین
همه در حسرتم ای گل ، که به گلزار من آئی
سپر صلح و صفا دارم و ، شمشیر محبت
با تو آن پنجه نبینم، که به پیکار من آئی
صید را شرط نباش، همه در دام کشیدن
به کمند تو فتادم ، که نگهدار من آئی
نسخه ی شعر تر آرم ،به شفاخانه ی لعلت
که به یک خنده ، دوای دل بیمار من آئی
روز روشن ، به خود از عشق تو کردم، چو شب تار
به امیدی که تو هم ، شمع شب تار من آئی...
#شهریار