ای سرنوشت! از تو کجا می‌توان گریخت
من راه آشیان خود از یاد برده‌ام

یک دم مرا به گوشه راحت رها مکن
با من تلاش کن که بدانم نمرده‌ام

ای سرنوشت مردِ نبردت منم بیا
زخمی دگر بزن که نیفتاده‌ام هنوز

شادم از این شکنجه خدا را مکن دریغ
روح مرا در آتش بیداد خود بسوز

ای سرنوشت هستی من در نبرد تست
بر من ببخش زندگی جاودانه را

منشین که دست مرگ ز بندم رها کند
محکم بزن به شانه من تازیانه را...

فریدون_مشیری