یاد تو هیچم از دل پر خون نمی‌رود
وز دیده‌ام خیال تو بیرون نمی‌رود

نام وفا مبر، که دلم از جفا پر است
این داغ‌های کهنه به افسون نمی‌رود

صدگونه گل ز منزل لیلی شکفت و ریخت
داغش هنوز از دل مجنون نمی‌رود

چشمم سپید گشت ولی آه! کز دلم
زلف سیاه و عارض گلگون نمی‌رود

زین‌گونه کز جفا جگرم آب می‌کنی
از چشم من نکوست که جیحون نمی‌رود!

آهم قبول نیست؛ وگرنه کدام روز
این شعله‌ی ضعیف به گردون نمی‌رود؟

می‌شد "فغانی" از پی خوبان به صد نیاز
آیا چه گفته‌اند که اکنون نمی‌رود...؟

- بابافغانی شیرازی