بر من ز بس فراق تو تیغِ جفا کشد
نقاش، عضو عضو من از هم جدا کشد!

هرکس چو سُرمه خواسته عزت به چشم خلق
خود را به گوشه‌ای چو رسانید، واکشد

یک گام بیش نیست رهِ منزلِ مراد
آن هم همین‌قدَر که کس از دهر پا کشد

چون نقشِ جاده بر سر راهش فتاده‌ایم
گردیم خاک پای، سری گر به ما کشد

طولِ اَمل، کمندِ شکارِ هوس نشد
این رشته‌ی دراز، کسی تا کجا کشد؟

صدبار جان‌سپردن از آن بِه که پیش خلق
یک‌بار کس نفَس ز پی مدّعا کشد

دانی چرا ز گفتن حال دلم خموش؟
ترسم که رفته‌رفته به چون و چرا کشد

«عالی» شده‌ست پیر و نکرده‌ست ترکِ عشق
نخل خمیده‌ای‌ست که بار وفا کشد...

عالی_شیرازی