شیفته شو دلا یکی عارض دلفروز را
رشگ حیات خضر کن زندگی دو روز را
لعل کرشمه ساز را چاشنی عتاب ده
چین غضب زیاده کن ابروی کینه توز را
شعله مزاج مطر با سخت فسرده خاطرم
آتش تغمه تیز کن ساز تمام سوز را
توسن جلوه را عنان جانب بیدلان فکن
مشعل راه وعده کن برق بهانه سوز را
سینه به شام بیدلان صاف نمی کند سحر
با شب ما عداوتی هست همیشه روز را
در دل خویش میخلم هر نفسی که با جگر
هست گر شمه گونه ناوک سینه دوز را
من به کرم سزا نیم لیک تو شخص همتی
رتبه آفتاب ده کرمک شب فروز را
عشق کجا؟ هوس کجا؟ «طالب» از این هوس گذر
تفرقه کن یکی ز هم شان پلنگ و یوز را
طالب املی