سایه می‌جویم، فریب آفتابم می‌بَرد
آب اگر پیدا شود، اُنس سرابم می‌بَرد

چشم بستن از جهانِ نقش و رنگ، افسانه‌ای‌ست
می‌شوم بیدارتر آنگَه که خوابم می‌بَرد

خَس نداند ره کدام است و سرانجامش کدام
بی‌خبر افتاده‌ام در جوی و آبم می‌بَرد

فرصتی کو تا بیاویزد به خاری برگِ کاه
تندبادِ روزگاران با شتابم می‌بَرد

رویِ آرامش ندیدم در کشاکش‌های زیست
سیلِ غم چون خُفت، موجِ اضطرابم می‌بَرد

من بخود، کِی از درِ میخانه بیرون می‌شدم
خانه‌اش آباد سیلِ مِی، خرابم می‌بَرد

#سهراب_سپهری