خوش تلخعتاب آمدهای حرفِ به جا چه؟
نوشین لبت اغیار مکیدند، به ما چه؟
منّت چه گذاری تو به ما پیش حریفان؟
شمعِ دگرانی به مزارِ شهدا چه؟
خونم به تو ثابت شده حاشا چه نمایی؟
چشم تو نَزَد تیغ، گرفتم، مژهها چه؟
از شِکْوه و شُکرم به میان فتنهگری چیست؟
من دانم و دلدار، رقیبان به شما چه؟
زان شبروِ طرّار گرفتم خبرِ دل
پیچید به خود زلفش و میگفت: کجا؟ چه؟
من بر سرِ راهِ خودم از نالهسُرایی
گر قافله را راه شود گم به دَرا چه؟
از عزّتِ ناقص نرسد نقص به کامل
بت گر بپرستید جهانی، به خدا چه؟
در خانهٔ همسایه، چه ماتم چه عروسی
گر مات شود شَه، شده باشد، به گدا چه؟
از ساقی و می، ای دلِ افسرده چه نالی؟
کار اجل است این، به طبیب و به دوا چه؟
طَرْف از رقم خویش نبندند قلمها
از نافهٔ مشکین، به غزالان ختا چه؟
آسوده «حزین» است، که رهزن سَرِ یغما
با قافله دارد، به مَنِ بیسر و پا چه؟
حزین_لاهیجی |