دست و پا گم کردۀ شوقِ تماشایِ توام
افکند، یارب سرِ افتاده در پایِ توام
اینکه رنگم می پرد هردم به نازِ بیخودی
انجمنْ پردازِ خالی کردنِ جای توام
هیچکس آواره گردِ وادیِ همّت مباد
مطلبِ نایابِ خویشم، بسکه جویای توام
نقدِ موهومِ حباب، آنگه به بازار محیط!
زین بضاعت آب سازد کاش سودای توام!
خواه دُرد آرم به شوخی، خواه صاف آیم به جوش
همچو می از قلقلْ آهنگانِ مینای توام
کیست گردد مانعِ مطلقْ عنانیهایِ من
موج بی پروایِ طوفانْ خیزِ دریای توام
در محبت، فرقِ تمییز نیاز و ناز کو؟
هرقدر مجنون خویشم محو لیلای توام
می شکافم پردۀ هستی تو می آیی برون
نقشِ نامت بسته ام، یعنی: معمّای توام
بیدل دهلوی