ای روی تو آیینهی الطاف الٰهی
حُسنت زده در کشورِ جان سکّهی شاهی
بر مردمک دیده که در بحرِ سرشک است
باشی تو چو یونس که شد اندر دل ماهی
تا روز وصال و شب هجران تو دیدم
آگاه شدم از غضب و لطف الٰهی
در زیر نگین تو بُود مُلکَتِ دلها
ویران کن و آباد، به هرگونه که خواهی
در شوخیِ چشم تو که محسودِ غزال است
نرگس به زبان آمده و داده گواهی
بنْشست چو خط بر رخ زیبای تو، دل گفت
خورشید جهانتاب فرو شد به سیاهی
«آتش!» من و جمشید به یک مرحله بودیم
من خاکِ رهی جستم و او افسرِ شاهی...
#آتش_اصفهانی