گر به بالینم نیامد، بر مزار آمد مرا
جان‌سپاری در رهش آخر به کار آمد مرا!

در میان مرگ و هجرانم مخیّر کرد عشق
جان به در بردم که مردن اختیار آمد مرا

تا نگه کردم، سپاه غمزه، ملک دل گرفت
آه از این لشکر که غافل در حصار آمد مرا

چشمِ مردم را به خوابِ خوش بشارت‌ها که دوش
قطره‌ی خونی ز چشم اشکبار آمد مرا

بعد مرگ آمد به بالینم، ز جایی وام کن-
-جانی ای همدم! که هنگام نثار آمد مرا

صورتِ روز قیامت نقش کردم در نظر؛
بامدادی از شبِ هجرانِ یار آمد مرا

از سوادِ دیده‌ی "یغما" مبر ای آب چشم!
کاین غبار از خاک پایی یادگار آمد مرا


یغمای_جندقی