ای عاقلان دیوانهام، زنجیر زلف یار کو
بر شعلههای شوق دل پروانهام دلدار کو
دل مستِ او جان مستِ او تن هم سرا پا موبهمو
در جملهٔ ذرّات من یک ذرّه هشیار کو
دل رفت، جان هم میرود، روح و روان هم میرود
جانانه را آگه کنید آن دلبر غمخوار کو
دل بستم اندر زلف او واعظ ز دستم دست شو
کافر شدم کافر شدم زنّار کو زنّار کو
قربانیام قربانیام عید وصال او کجاست
مشتاق جانافشانیام آن غمزهٔ خونخوار کو
گیرم براندازی نقاب بنمایی آن رخ بی حجاب
لیکن سرت گردم مرا یارایی دیدار کو
گفتم که چون بینم تو را شرحِ غمِ دل سر کنم
آندم که بینم روی او آن طاقت گفتار کو
شب با خیال زلف تو کِی خواب آید فیض را
در خواب هم کِی بینمت آن دولت بیدار کو
👤#فیض_کاشانی