بس که در سینه ی من تیر پی تیر آید 
نفس از دل چو کشم ناله ی زنجیر آید 

رشته ی طول امل را نتوان پیمودن 
قصه ی شوق محال است به تقریر آید 

هیچکس راه به سررشته ی تقدیر نبرد 
چون سرزلف تو در دست به تدبیر آید؟

دل رم کرده ی ما را به نگاهی دریاب
این نه صیدی است که دائم به سر تیر آید 

رزق چون زود دهد دست به هم،زود رود 
نکنم شکوه اگر روزی من دیر آید 

صائب از کاهکشان فلک اندیشه مکن 
نیست چون جوهر مردی ز چه شمشیر آید؟ 

#صائب_تبریزی