گر حقیقت نشدت واقعهی جانی من ،
زلف را پرس که از کیست پریشانی من
پیش نُه آینه ، آشوب جهانی بنگر
تا بدانی صنما ! موجب حیرانی من
غمزههایت به فسون در دل من در رفته
تا به تاراج ببردند مسلمانی من
دوش در چاهِ زَنَخْدان تو افتاد دلم
خبری داری از آن یوسف زندانی من
گر میسر شودم چون تو پریرخساری
بشود روی زمین ملک سلیمانی من
برنگیرم ز خطِ حکم تو پیشانی خویش
که خداوند ببستهست به پیشانی من ...
#امیرخسرو_دهلوی