نوید آشنایی می‌دهد چشم سخنگویت !
گرفته انس ، گویا نرمیی با تندی خویت

بمیرم پیش آن لب، اینچنین گاهی تبسم کن
بحمدالله که دیدم ! بی گره یک بار ابرویت

به رویت "مردمان دیده" را هست آنچنان میلی
که ناگه می‌دوند از خانه بیرون ، تا سر کویت

شرابی خورده‌ام از شوق ، و زور آورده می‌ترسم
که بردارد مرا ناگاه ، و بیخود آورد سویت

ز آتش آب می‌جویم ، ببین فکر محال من
وفاداری طمع می‌دارم ، از طبع جفا جویت

فریب غمزه امروز آنقدر، خوردم که می‌باید
مجرب بود ، هر افسون که بر من خواند جادویت !

چه بودی گر به قدر آرزو ، جان داشتی "وحشی"
که کردی سد هزاران، جان فدای یک سر مویت

#وحشی_بافقی