میان ابرو و چشم تو گیر و داری بود
من این میانه شدم کشته، این چه کاری بود!

تو بی‌وفا و اجل در قفا و من بیمار
بمُردم از غم و جز این چه انتظاری بود؟

مرا ز حلقه‌ی عشّاق خود نمی‌راندی
اگر به نزد توام قدر و اعتباری بود

در آفتابِ جمال تو زلفِ شبگردت
دلم ربود و عجب دزد آشکاری بود!

به هر کجا که ببستیم، باختیم ز جهل
قمارِ جهل نمودیم و خوش قماری بود

تمدن آتشی افروخت در جهان که بسوخت-
-ز عهدِ مهر و وفا هرچه یادگاری بود

بنای این مَدَنیّت به باد می‌دادم
اگر به دست من از چرخ اختیاری بود

مِی‌ای خوریم به باغی نهان ز چشم رقیب
اگر تو بودی و من بودم و بهاری بود...

#ملک‌الشعرای_بهار