در میان عاشقان، پروانه دلشاد است و من
او به کام دل، به پای یار جان دادهست و من
آن پَر کاهم که در هر جای رو میآورم
از حقارت، خاکِ ره سیلیخور باد است و من
گفتمش ای آهنیندل! کِی بریزی خون من؟
گفت در هر جا که بینی تیغ فولاد است و من
روز محشر گر نباشد جلوهی شیرین تو
آنکه محشر را بسوزد، آهِ فرهاد است و من
در گلستان گفتم اینجا کیست زآن قامت خجل؟
سرو آه از دل کشید و گفت شمشاد است و من
آتش_اصفهانی