بس کن ای دیوانه دل زین جانگداز افسانه امشب
ور نه بیرون آرمت از سینه ای دیوانه امشب

از بـرای شـمـع بـزم دیـگـران بـس کــن بـهانـه 
ور نه خود یکباره خواهم سوخت چون پروانه امشب

نیستی و هستی امشب فرق چندانی ندارد
احتیاطی کن که بر میگردم از میخانه امشب

بعد از اینت داغ آن پیمان شکن کمتر بسوزد
عهد و پیمان ابد بستیم با پیمانه امشب

چند میگویی که بی جانانه می لطفی ندارد
هیچ میدانی کجا می میخورد جانانه امشب

او به رقص و باده خواری هرشب و من بیقراری
همتی کن کز وفا گردی چو او بیگانه امشب

عماد خراسانی