مصوّر گونه از رویت دهد حُسنِ مثالی را
مهندس نسخه زابرویت بَرد شکلِ هلالی را

اگر پای نگاهت در میان نبْوَد که خواهد کرد
به حُسنِ لم‌یزل پیوسته عشقِ لایزالی را؟

من از نازی که با مه داشت ابروی تو می‌گفتم
که بر طاقِ بلندی می‌نهد صاحب‌کمالی را

رمد مضمون بکری بود در دیوان هجرانش
نوشتم در بیاض چشم خود آن بیت حالی را

من و خمیازه‌پردازی به آغوشی که شب یادش
کُنَد در پهلوی من خار، گل‌های نهالی را

چنان فکرِ برون رفتن کند از بزم او عاشق
که بر پا دام بیند حلقه‌های نقش قالی را

به یاد طالب آمل چو چشمی تر کنم «فیّاض»
به ایران رسم گردانم هوای برشکالی را.

فیاض_لاهیجی