وقت آنست که ما جانب میخانه شویم
چون پری ساقی ما شد همه دیوانه شویم

جرعه ای چون بچشیدیم ز میخانه عشق
عهد و پیمان شکنیم از پی پیمانه شویم

آشنای حرم عشق چو گشتیم کنون
خویش را ترک کنیم از همه بیگانه شویم

مجلس ما چو ز شمع رخ او روشن شد
بال و پر سوخته از عشق چو پروانه شویم

ما که از جام تجلی جمالش مستیم
حاش لله که دگر عاقل و فرزانه شویم

کنج ویران چو بود مخزن گنج شاهی
از پی گنج حقایق همه ویرانه شویم

قطره هائیم جدا گشته ز بحر احدی
غوطه در بحر خوریم و همه دردانه شویم

همچو آیینه صافی همه یکرو باشیم
چند دو روی و دو سر همچو سر شانه شویم

حبذا شادی و آن حال که ما همچو حسین
بیخود و مست از آن غمزه مستانه شویم

 «حسین خوارزمی»