چشمۀ خون ز دلم شیفته تر کس را نی
خون شو، ای چشمه، که این سوز جگر کس را نی

تنم از اشک به زررشتۀ خونین ماند
هیچ زررشته از این تافته تر کس را نی

هیچ کس عمر گرامی نفروشد به عَدَم
سَرِ این بیع مرا هست اگر کس را نی

درد دل بر که کنم عرضه؟ که درمان دلم
کیمیایی است کز او هیچ اثر کس را نی

آن جگر تَر کنِ من کو؟ که ز نادیدن او
خشک آخورتر از این دیدۀ تر کس را نی

غم او پیش دلم پردۀ زنگاری بست
کس چه داند؟ که از این پرده گذر کس را نی

آه دردا که چراغ من تاریک بمرد
باورم کن که از این درد بتر کس را نی

غلطم من که چراغی همه کس را میرد
لیک خورشید مرا مُرد و دگر کس را نی

دل خاقانی ازین درد درون پوست بسوخت
وز برون غرقۀ خون گشت، خبر کس را نی


#خاقانی