تا کی کُشدم شمع صفت زار، نمردن 
در آتشم از ننگ سبکبار نمردن 

مشتاق فنا کرد جهان را، غمِ اسباب
خُلد است اگر کم کُند آزار، نمردن

تا خاک نگشتم به علاجی نرسیدم
رنجِ مرضم بود چه مقدار نمردن؟

صد دشت به یک گام نفس، قطع توان کرد
چون شمع به پا گر نبود خار، نمردن

دل قانعِ آئینه‌گری‌هایِ امید است
ای کاش بود وعده دیدار: نمردن

در فقر، غم زندگیم نیست که آنجا
خفته است به هر سایه دیوار، نمردن

می‌میرم از این درد که دور از درِ دلدار
نگریست دمی بر منِ بیمار، نمردن

عمریست شعارِ تو گِل و سنگ‌پرستی‌ست
ای ننگِ حیا! تا کی از این عار، نمردن؟

فریاد! چه سازم؟ چه کنم؟ پیش که نالم؟
بی او به خودم کرد گرفتار نمردن

هستی همه را کرد، غبارِ درِ ابرام
ما را چه کند، گر نکند خار، نمردن؟

فرصت‌شمران نفسِ بازپسینیم
دارد به نظر مردن بسیار نمردن 

بیدل دو جهان شور بقا در سرت افکند
وهم امل از نیم‌نفس‌وار نمردن

#بیدل