عشق و عرفان

ای عشق دوعالم ز رُخَت مست و خرابند

۶۱ مطلب در آذر ۱۴۰۰ ثبت شده است

غزل676

فزون از صبرِ ایوب است تاب محنتِ دوری
که رنجوری نباشد آنچنان مشکل، که مهجوری...

چنان بی روی تو، دست و دلم از کارِ خود مانده
که ساغر در کفم لبریز و من مُردم ز مخموری!

ز گوش، این نکته‌ی پیر مغان بیرون نخواهد شد
که مستی خاکساری آورَد، پرهیز، مغروری!

زِ چشمِ اعتبارِ خلق چون پنهان شوی، دانی
که باشد مستی و رسوایی ما عینِ مستوری

تو هم چون شعله‌ی سرکش، ز هر آلایشی پاکی
ز ما گردی به دامان تو ننشیند، مگر دوری

نصیبِ ما نشد یک بار دیدارِ تو را دیدن
به خوابت هم نمی‌بینم، زهی کوری... زهی کوری!

چنان عالم به بندِ اعتبارِ ظاهر افتاده
که پروانه نسوزد گر نباشد شمعِ کافوری

نگویی بی‌اثر دیگر "کلیم" این اشک‌ریزی را
ز بختم، گریه آخر هم سیاهی بُرد و هم شوری...

کلیم_کاشانی

۲۹ آذر ۰۰ ، ۲۱:۵۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی شمسی

غزل675

سر آن دارم کامروز بر یار شوم
بر آن دلبر دردی‌کش عیار شوم

به خرابات و می و مصطبه ایمان آرم
وز مناجات شب و صومعه بیزار شوم

چون که شایسته سجاده و تسبیح نیم
باشد ای دوست که شایستهٔ زنار شوم

کار می‌دارد و معشوق و خرابات و قمار
کی بود کی که دگر بر سر انکار شوم

خورد بر عیش خوشم توبه فراوان زنهار
ببر می همی از توبه به زنهار شوم

تو اگر معتکف توبه همی باشی باش
من همی معتکف خانهٔ خمار شوم

رو تو و قامت موذن که مرا زین مستی
تا قیامت سر آن نیست که هشیار شوم

انوری

۲۹ آذر ۰۰ ، ۲۱:۴۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی شمسی

غزل674

جانا، به پرسش یاد کن روزی من گم بوده را
آخر به رحمت باز کن آن چشم خواب آلوده را

ناخوانده سویت آمدم، ناگفته رفتی از برم
یعنی سیاست این بود فرمان نافرموده را

رفتی همانا وه که من زنده بمانم در غمت
یارب، کجا یابم دگر آن صبر وقتی بوده را

باز آی و بنشین ساعتی، آخر چه کم خواهد شدن
گر شاد گردانی دمی یاران غم فرموده را

کشتی مرا و نیستم غم جز غم نادیدنت
گر می توانی باز بخش این جان نابخشوده را

ناصح به ترک گلرخان تا چند پندم می دهی
چون خارخارم به نشد، بگذار این بیهوده را


#امیرخسرو_دهلوی

۲۷ آذر ۰۰ ، ۲۲:۵۵ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی شمسی

غزل673

نادیده چنان مست تمنای تو گشتم
کاول قدم از عمر گرانمایه گذشتم

اندر طلب روی تو در دوزخ محنت
چون عابد گریان پی نادیده بهشتم

حسن تو چنان کوس طرب کوفت در آفاق
کز بام درافتاد به غوقای تو طشتم

خاک رهت از خون بصر گل کنم امروز
کز این گل پاکیزه سر شیشه سرشتم

تا روز دیگر کز سر خاکم بدمد خشت
امروز خط دوست بود سبزه کشتم

گیسوی خیالت بهوس بافتم ای وای
در گردنم افتاد همین دام که رشتم

اندر سر کوی تو من ای قبله عشاق
آسوده ز فکر حرم و دیر و کنشتم

پروانه صفت سوختم از آتش عشقت
بگذشت زسر آب وز پیمان نگذشتم

 «ادیب الممالک»

۲۴ آذر ۰۰ ، ۲۳:۴۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی شمسی

غزل672

👌👌👌👏👏


چه شاهدی است که با ماست در میان امشب
که روشن است ز رویش همه جهان امشب
نه شمع راست شعاعی، نه ماه را تابی
نه زهره راست فروغی در آسمان امشب
میان مجلس ما صورتی همی تابد
که آفتاب شد از شرم او نهان امشب
بسی سعادت از این شب پدید خواهد شد
که هست مشتری و زهره را قران امشب
«شبی خوش است و ز اغیار نیست کس بر ما
غنیمت است ملاقات دوستان امشب»
«دمی خوش است» مکن صبح دم دمی مردی
که همدم است مرا یار مهربان امشب
میان ما و تو امشب کسی نمی گنجد
که خلوتی است مرا با تو در نهان امشب
بساز مطرب از آن پرده‌های شور انگیز
نوای تهنیت بزم عاشقان امشب
همه حکایت مطبوع درد عطار است
ترانهٔ خوش شیرین مطربان امشب

#عطار

۲۴ آذر ۰۰ ، ۲۳:۳۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی شمسی

غزل671

‍ در بَندها بَس بَندیان، انسان به انسان دیده ام
از حکم بر تا حُکمران، حیوان به حیوان دیده ام
در مَکر او در فکر این، در شُکر او در ذِکر این
از حاجیان تا ناجیان، شیطان به شیطان دیده ام
دیدى اگر بى خانمان، از هر تبارى صد جوان
من پیرهاى ناتوان دربان به دربان دیده ام

اى روزگار دل شکن ! هر دم مرا سنگى مزن
من سنگ ها در لقمه نان، دندان به دندان دیده ام
از خود رجز خوانى مکن، تصویر گردانى مکن
من گردن گردن کشان، رسمان به رسمان دیده ام
شرح ستم بس خوانده ام، آتش به آتش مانده ام
من اشک چشم کودکان، دامان به دامان دیده ام
از این کله تا آن کله فرقى ندارد شیخ و شه
من پاسدار و پاسبان ایران به ایران دیده ام
ماتم چه گویم زین وطن کز برگ برگ این چمن
من خون چشم شاعران دیوان به دیوان دیده ام
چکش به فرق من مزن اى صبر فولادین من
من ضربت پُتک زمان، سندان به سندان دیده ام

 
معینی کرمانشاهی

۲۳ آذر ۰۰ ، ۲۱:۵۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی شمسی

غزل670

بس کن ای دیوانه دل زین جانگداز افسانه امشب
ور نه بیرون آرمت از سینه ای دیوانه امشب

از بـرای شـمـع بـزم دیـگـران بـس کــن بـهانـه 
ور نه خود یکباره خواهم سوخت چون پروانه امشب

نیستی و هستی امشب فرق چندانی ندارد
احتیاطی کن که بر میگردم از میخانه امشب

بعد از اینت داغ آن پیمان شکن کمتر بسوزد
عهد و پیمان ابد بستیم با پیمانه امشب

چند میگویی که بی جانانه می لطفی ندارد
هیچ میدانی کجا می میخورد جانانه امشب

او به رقص و باده خواری هرشب و من بیقراری
همتی کن کز وفا گردی چو او بیگانه امشب

عماد خراسانی

۲۳ آذر ۰۰ ، ۲۱:۳۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی شمسی

غزل669

جانِ من بر منِ دیوانه، چو دیوانه نخند 
حرمت عشق  نگهدار، چو  بیگانه  نخند 

عیب ما نیست که ویران شده ایم، ویرانیم 
هر که می‌خندد بخندد، تو  به ویرانه نخند 

چشم گریانم ز هجران همچو شمعم، همچو شمع 
شهـــره‌ی آفـــاق عشـــقم، همچـــو پــروانـــه نخنـــد 

بی قراری های ما، از آن نگاه مستِ توست 
ای نگاهت  باده‌ام ، بر منِ مستــانه نخند 

دلم از روی تو  است، شیفته و  رنجور است 
نقش تو  در مِی و   پیمانه، به پیمــانه نخند 

گر  کنی  ناز   بکن  عیب  نباشد  بنما 
از حدیث دگران دور، به جانانه  نخند 

شـــرم  دارم  تـــا  بگـــویم  دام گستـــردم  تو را 
دانه‌ام این دل ماست، لیک بر این دانه  نخند 

گر بخندد لب من عیب مکن، هیچ مگو
خنده‌ی رندانه  دارم، تو  به  رندانه  نخند 

صد زبان چون شانه داری، هر یکی چون شهد است 
خـــامـــه مـــی‌ریـــزد زبـــانت، لیک بــر شـــانه نخنـــد 

بسکه مستی کرده ام، چشمِ تَرَم  از مستی‌ست 
گریـــه‌ام از می‌پرستی‌ست، به میخـــانه نخند 

طعنه بر راحم  نزن  گر در غمت  خود بشکنم 
فــرصت عقـــل تمام است، به دیـــوانـه  نخند 
راحم تبربزی

۲۰ آذر ۰۰ ، ۲۲:۵۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی شمسی

غزل668

‌ای دل یک قطره خونم تو دریایی مگر
خالق من در تو گنجانیده دنیایی مگر

از سر مستی همی حق حق زنی هو هو کنی
گوشه محراب و مسجد باده پیمایی مگر

صد در دنیا به رویم وا شد و دل وا نشد
این سلیم بسته را جانا تو بگشایی مگر

با شهان گر پنجه اندازی فدای پنجه ات
سعی کن بر حال مسکینان ببخشایی مگر

ای طبیب دردمندان ای حبیب عاشقان
بر لب آمد جان ببالینم نمی آیی مگر

از لب نوشین جانانم نمی گردی جدا
ای دل خوش ذوق من مرغ شکر خوایی مگر

قامتت سبز است و موزون میوه ات شیرین و شاد
ای بت بالا بلایم نخل خرمایی مگر

ای که خواهی چرخ بر کام دلت گردد مدام
زیر این چرخ زمردگون تو تنهایی مگر

هیچ کاری بر نمی آید ز دست عاشقان
ای امیر جان و دل رحمت نفرمایی مگر
"پیروی شیرازی"

۲۰ آذر ۰۰ ، ۲۲:۵۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی شمسی

غزل667

گر دست رسد در سر زلفین تو بازم
چون گوی چه سرها که به چوگان تو بازم

زلف تو مرا عمر دراز است ولی نیست
در دست سر مویی از آن عمر درازم

پروانه راحت بده ای شمع که امشب
از آتش دل پیش تو چون شمع گدازم

آن دم که به یک خنده دهم جان چو صراحی
مستان تو خواهم که گزارند نمازم

چون نیست نماز من آلوده نمازی
در میکده زان کم نشود سوز و گدازم

در مسجد و میخانه خیالت اگر آید
محراب و کمانچه ز دو ابروی تو سازم

گر خلوت ما را شبی از رخ بفروزی
چون صبح بر آفاق جهان سر بفرازم

محمود بود عاقبت کار در این راه
گر سر برود در سر سودای ایازم

حافظ غم دل با که بگویم که در این دور
جز جام نشاید که بود محرم رازم

#حافظ 

 

۲۰ آذر ۰۰ ، ۲۲:۲۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی شمسی