دوش به خواب دیدهام روی ندیدهٔ تو را
وز مژه آب دادهام باغ نچیدهٔ تو را
قطره خون تازهای از تو رسیده بر دلم
به که به دیده جا دهم تازه رسیدهٔ تو را
دبا دل چون کبوترم انس گرفته چشم تو
رام به خود نمودهام باز رمیدهٔ تو را
من که به گوش خویشتن از تو شنیدهام سخن
چون شنوم ز دیگران حرف شنیدهٔ تو را
تیر و کمان عشق را هر که ندیده، گو ببین
پشت خمیده مرا، قد کشیدهٔ تو را
قامتم از خمیدگی صورت چنگ شد ولی
چنگ نمیتوان زدن زلف خمیدهٔ تو را
دست مکش به موی او مات مشو به روی او
تا نکشد به خون دل دامن دیدهٔ تو را
باز #فروغی از درت روی طلب کجا برد
زان که کسی نمیخرد هیچ خریدهٔ تو را
فروغی