عشق و عرفان

ای عشق دوعالم ز رُخَت مست و خرابند

۱۱۴ مطلب در آبان ۱۴۰۰ ثبت شده است

غزل545

قاصد به خاک بر سر کویش فتاده کیست
بر خاک آستانهٔ او سرنهاده کیست

چون بر سمند آید و خلقیش در رکاب
همراه او سوار کدام و پیاده کیست

در کوی او عزیز کدام است و کیست خار
در بزم او نشسته که و ایستاده کیست

عزت ز محرمان بر او بیشتر کراست
دارد کسی که حرمت از ایشان زیاده کیست

آن کس که ساغر می نابش دهد کدام
وان کس که می‌ستاند از او جام باده کیست

رندی که باز بسته در عیش بر جهان
تنها به روی او در عشرت گشاده کیست

اغیار سر نهاده فراغت به پای یار
محرومتر ز هاتف از پا فتاده کیست

#(هاتف اصفهانی)

۰۷ آبان ۰۰ ، ۱۷:۳۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی شمسی

غزل 544

غافلنــــــد از زندگی مستان خــواب
زندگانی چیست مستی از شـــــراب

تا نپنداری شـــــــــــــــــرابی گفتمت
خانه آبادان و عقل از وی خـــــراب

از شراب شوق جانان مســـــت شو
کانچه عقلت می‌برد شــرست و آب

قرب خواهی گردن از طاعت مپیچ
جامگی خواهی سر از خدمت متاب

خفتــــــــــه در وادی و رفته کاروان
ترسمش منــــزل نبیند جز به خواب

تا نپاشی تخم طاعت، دخــل عیش
برنگیری، رنج بیـــــــــن و گنج یاب

چشـــــمهٔ حیوان به تاریکی درست
لؤلؤ اندر بحـــــر و گنج اندر خراب

هر که دایم حلقــــــه بر سندان زند
ناگهش روزی بباشد فتـــــــــح باب

رفت باید تا به کام دل رسنــــــــد
شب نشستن تا برآیــــــــــد آفتاب

سعدیا گــــــر مزد خواهی بی‌عمل
تشنه خسبـــــد کاروانی در سراب

#سعدی

۰۷ آبان ۰۰ ، ۱۷:۰۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی شمسی

غزل 543

وقت آنست که ما جانب میخانه شویم
چون پری ساقی ما شد همه دیوانه شویم

جرعه ای چون بچشیدیم ز میخانه عشق
عهد و پیمان شکنیم از پی پیمانه شویم

آشنای حرم عشق چو گشتیم کنون
خویش را ترک کنیم از همه بیگانه شویم

مجلس ما چو ز شمع رخ او روشن شد
بال و پر سوخته از عشق چو پروانه شویم

ما که از جام تجلی جمالش مستیم
حاش لله که دگر عاقل و فرزانه شویم

کنج ویران چو بود مخزن گنج شاهی
از پی گنج حقایق همه ویرانه شویم

قطره هائیم جدا گشته ز بحر احدی
غوطه در بحر خوریم و همه دردانه شویم

همچو آیینه صافی همه یکرو باشیم
چند دو روی و دو سر همچو سر شانه شویم

حبذا شادی و آن حال که ما همچو حسین
بیخود و مست از آن غمزه مستانه شویم

✏ «حسین خوارزمی»

 

۰۷ آبان ۰۰ ، ۱۶:۵۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی شمسی

غزل 542

این چیست که چون دلهره افتاده به جانم
حال همه خوب است، من اما نگرانم

در فکر تو بستم چمدان را و همین فکر
مثل خوره افتاده به جانم که بمانم

چیزی که میان تو و من نیست غریبی است
صد بار تو را دیده ام ای غم به گمانم؟

انگار که یک کوه سفر کرده از این دشت
اینقدر که خالی شده بعد از تو جهانم

از سایه ی سنگین تو من کمترم آیا؟
بگذار به دنبال تو خود را بکشانم

ای عشق، مرا بیشتر از پیش بمیران
آنقدر که تا دیدن او زنده بمانم..

#فاضل_نظری 

 

۰۷ آبان ۰۰ ، ۱۶:۵۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی شمسی

غزل 541

مدامم مست می‌دارد نسیم جعد گیسویت
خرابم می‌کند هر دم فریب چشم جادویت

پس از چندین شکیبایی شبی یا رب توان دیدن
که شمع دیده افروزیم در محراب ابرویت

سواد لوح بینش را عزیز از بهر آن دارم
که جان را نسخه‌ای باشد ز لوح خال هندویت

تو گر خواهی که جاویدان جهان یک سر بیارایی
صبا را گو که بردارد زمانی برقع از رویت

و گر رسم فنا خواهی که از عالم براندازی
برافشان تا فروریزد هزاران جان ز هر مویت

من و باد صبا مسکین دو سرگردان بی‌حاصل
من از افسون چشمت مست و او از بوی گیسویت

زهی همت که حافظ راست از دنیی و از عقبی
نیاید هیچ در چشمش به جز خاک سر کویت

حافظ

۰۷ آبان ۰۰ ، ۰۸:۴۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی شمسی

غزل 540

بس که در سینه ی من تیر پی تیر آید 
نفس از دل چو کشم ناله ی زنجیر آید 

رشته ی طول امل را نتوان پیمودن 
قصه ی شوق محال است به تقریر آید 

هیچکس راه به سررشته ی تقدیر نبرد 
چون سرزلف تو در دست به تدبیر آید؟

دل رم کرده ی ما را به نگاهی دریاب
این نه صیدی است که دائم به سر تیر آید 

رزق چون زود دهد دست به هم،زود رود 
نکنم شکوه اگر روزی من دیر آید 

صائب از کاهکشان فلک اندیشه مکن 
نیست چون جوهر مردی ز چه شمشیر آید؟ 

#صائب_تبریزی

 

۰۷ آبان ۰۰ ، ۰۸:۴۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی شمسی

غزل 439

ترسم آنست که ترسائی روی تو شوم
یا که هندوی بت خال نکوی تو شوم

به هوای سر کوی تو به بندم زنار
یا که آشفته تر از طرۀ موی تو شوم

ترک ناموس کنم دست به ناقوس زنم
بکنشت آیم و زانسوی به سوی تو شوم

یا شوم رند و انا الحق به حقیقت گویم
یا هیاهو کنم و بندۀ هوی تو شوم

بیم بیماری آن نرگس بیمارم هست
ای خوش آنروز که قربانی کوی تو شوم

ترک من؟ ترک جفا کن، ز من آموز وفا
ورنه از کف بدهم خوی و بخوی تو شوم

من نه آن بلبل زارم که پس از بار فراق
قانع از لالۀ روی تو ببوی تو شوم

من که خمخانه و میخانه بیکباره کشم
کی دگر مست صراحی و سبوی تو شوم

جویباری ز سرشک مژه دارم به کنار
حاش لله که به سیر لب جوی تو شوم

مفتقر واله و سرگشتۀ کوی تو شد
تا به کی در خم چوگان تو تو کوی تو شوم

✏ «غروی اصفهانی»

 

۰۷ آبان ۰۰ ، ۰۸:۳۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی شمسی

غزل 538

ای عاقلان دیوانه‌ام، زنجیر زلف یار کو
بر شعله‌های شوق دل پروانه‌ام دلدار کو

دل مستِ او جان مستِ او تن هم سرا پا موبه‌مو
در جملهٔ ذرّات من یک‌ ذرّه هشیار کو

دل رفت، جان هم میرود، روح و روان هم میرود‌
جانانه را آگه کنید آن دلبر غمخوار کو

دل بستم اندر زلف او واعظ ز دستم دست شو
کافر شدم کافر شدم زنّار کو زنّار کو

قربانی‌ام قربانی‌ام عید وصال او کجاست
مشتاق جان‌افشانی‌ام آن غمزهٔ خونخوار کو

گیرم براندازی نقاب بنمایی آن رخ بی‌ حجاب
لیکن سرت گردم مرا یارایی دیدار کو

گفتم که چون بینم تو را شرحِ غمِ دل سر کنم
آندم که بینم روی او آن طاقت گفتار کو

شب با خیال زلف تو کِی خواب آید فیض را
در خواب هم کِی بینمت آن دولت بیدار کو

👤#فیض_کاشانی

۰۶ آبان ۰۰ ، ۲۰:۰۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی شمسی

غزل 537

من و از خون دل پیمانه یی چند
تو و پیمانه با بیگانه یی چند

به پیشت دردِ دل می گویم افسوس
که در گوشت بوَد افسانه یی چند

همان بِهْ کآشنا محروم ماند
که محرم شد به او بیگانه یی چند

جمالِ شمع ناپیدا و هر سو
از او آتش به جان پروانه یی چند

ندیدم جز غم از پیمانِ زاهد
من و میخانه و پیمانه یی چند

ز غوغایِ خردمندان به تنگم
دریغ از نالۀ مستانه یی چند

ملول از صحبت فرزانگانم
خوشا ویرانه و دیوانه یی چند

دل ما گر رود از دست، غم نیست
ز ملک شاه کم ویرانه یی چند

مباد آسیب شمع انجمن را
چه باک ارجان دهد پروانه یی چند؟

نشاط آخر برون نه گامی از خویش
تو خود پابستِ این غمخانه یی چند؟

"نشاط اصفهانی"

۰۶ آبان ۰۰ ، ۱۹:۵۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی شمسی

غزل 536

 

آب چشمم راز دل، یک یک، به مردم، باز گفت 
عاشقی و مستی و دیوانگی، نتوان نهفت 

پرده عشاق را برداشت مطرب در سماع 
گو فرو مگذار، تا پیدا شود، راز نهفت 

لذت سوز غمش، جز سینه بریان نیافت 
گوهر راز دلم، جز دیده گریان نسفت 

تا خم ابروی شوخ او، به پیشانی است، طاق 
در سر زلفش، دل من، با پریشانی است جفت 

دست هجرانت، مرا در سینه، خار غم نشاند 
تا ازین خار غمم دیگر چه گل خواهد شکفت 

زینهار از ناله شبهای من، بیدار باش
کین زمان شبهاست، تا از ناله من کس نخفت 

در صفات عارضت، تا نقش می‌بندد خیال 
کس سخن نازکتر و رنگین تر از سلمان نگفت 

#سلمان_ساوجی 

 

۰۶ آبان ۰۰ ، ۱۹:۴۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی شمسی